کد مطلب:313542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:199

لیاقت این مکان را داری، بسم الله
6. در سال 1364 بنایی كه قبلا برای بیت العباس كار می كرد اظهار داشت: اگر به من نیز به اندازه ی فلان پیمانكار حقوق بپردازید كار می كنم وگرنه از فردا كار نخواهم كرد.

چون، از نظر بودجه، ما نمی توانستیم خواسته ی او را اجابت كنیم، لذا عذر او را خواستیم و بنای دیگری را آوردیم تا كارهای باقیمانده را تكمیل كند. مدتی گذشت، بنا را دیدم. پس از احوالپرسی به من گفت: چنانچه كار ساختمانی داشتید، من تصمیم گرفته ام چند روز مجانی كار كنم! به او گفتم از چه موقع این همه با گذشت شده ای؟! شما به آن حقوق منصفانه اعتراض كردی و ما را ترك نمودی، ولی حالا می خواهی مجانی كار كنی؟! گفت: هر موقع آمدم در بیت العباس كار كنم، ماجرا را بیان می كنم.

یك هفته پس از این ملاقات، برای انجام برخی تعمیرات، از ایشان خواستیم به عهد خود وفا كند. صبح روز بعد با وسایل بنایی آمد و مشغول كار شد.

آرام آرام او را به اعتراف وادار كردیم. بنا گفت: پس از چند روز كه به علت اضافه حقوق از نزد شما رفتم، شب در عالم خواب دیدم دسته ها و هیئت های مختلف عزاداری و سینه زنی وارد بیت العباس می شوند و پس از انجام مراسم خارج می شوند.

من هم، با ذوق و اشتیاق زایدالوصفی، وارد بیت العباس گردیده و در دسته ی سینه زنی مشغول عزاداری شدم، كه ناگهان متوجه شدم یك نفر در بین جمعیت به طرف من می آید. وی كه از حیث قدرت و شجاعت و صلابت ممتازتر از دیگران بود، با گام های پر شتاب خود را به من رسانید و فرمود: استاد (با ذكر اسم) اینجا جای تو نیست، تو باید بروی در منزل... پیمانكار! (اسم پیمانكار را نیز به زبان آورد). سپس دست مرا گرفت و از بیت العباس خارج كرد. پس از خروج نیز فرمود: اینجا، برای ما سینه می زنند و عزاداری می كنند، ولی آنجا برای پول برو. هر موقع خودت احساس كردی كه تنبیه شده ای و سعادت و لیاقت ورود به این مكان را داری، بسم الله!



[ صفحه 362]



از خواب كه بیدار شدم، نیمه های شب بود. تا صبح به خواب نرفتم و پس از گریه و لابه و اظهار ندامت نیت كردم كه آقا قمر بنی هاشم علیه السلام از تقصیر من در گذشته و مرا مورد عنایت قرار دهد و من نیز هر موقع كه مناسبتی بود مجانا در خدمت بیت آن حضرت باشم.